اولین شب اقامت در روستای بانسنت روی حصیر یک پتو انداخته بودم.منزلم در یک جای بدی قرار داشت.عقرب و رتیل (کند گواج) ومارو مارمولکوک...با من همسایه بودند.هوا خیلی گرم وشرجی بود.جوانان روستا در اولین روز به من خیلی خدمت کرده بودند.بخصوص همسایه بغل دستی که خیاط بود.آقای نبول برادری کرده بود.تما...