تو را یک سخن بگویم:این مردمان به "نفاق" خوش دل می شوندو به "راستی" غمگین می شوند!او را گفتم: مرد بزرگی و در عصر یگانه ای!خوش دل شد و دست من گرفت و گفت: مشتاق تو بودم ، و مقصر بودم!و پارسال با او راستی گفتم ، خصم من شد و دشمن شد.عجب نیست این؟!با مردمان با نفاق می باید زیست ، تا در میان ایشان ، با ایش...
لاهوتیان
تاریخ درج:
۹۶/۱۰/۱۳ - ۱۱:۲۰ 31 نظر , 215
بازدید
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟ کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،بنشستیم
تو در قلب و منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟ ...
لاهوتیان
تاریخ درج:
۹۶/۰۵/۲۱ - ۱۶:۲۸ 29 نظر , 404
بازدید
گنجایش و ظرفیت در تمثیل فرهنگ یک اجتماع
+ نوشته شده در جمعه هشتم بهمن ۱۳۹۵ساعت 17:15 توسط حسین قره داغی | آرشیو نظرات
حبابها خواهند ترکید
+ نوشته شده در جمعه هشتم بهمن ۱۳۹۵ساعت&nbs...
در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود.
وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند.
یک روز خیاط...
سامان4شیردل
تاریخ درج:
۹۶/۰۱/۰۵ - ۱۸:۳۱ 28 نظر , 614
بازدید
می خروشم زیر لب ، دیوانه وار "او" که در من بود ، آخر کیست؟ کیست؟
دیشب آخر وقت اتفاقی بچه های طوین زنگ زدند.گویا در تلاش چند باره موفق نشده بودند.در کولاک و برف ادامه مسیر بدهند و از شهر ترک به میانه برگشته بودند.تمام مسافر خانه ها پر بود و جای سوزن انداختن نبود.
بلافاصه به عمو پاشایی زنگ زدم.طبق معمول در خونه اش باز بود.اما تر غیب این مهمانان برای حضور سخت بود.ح...
هر چیزی در اطراف ما با ارزش هست.به شرطی که به آن جان بدهی و در نگاری در نگار دیگر زنده کنی.کار با سنگ هم یکی از آنهاست.شور و شوق بچه ها هم برای اینکارزیاد است.تا در خستگی تن نحیفشان با نوشیدن یک لیوان چای جان تازه ای بگیرند
...
فسیل ها و سنگهای میلیونی یک میانه ای
اتفاقی اورادر شهر میانه کشف کردم.آدم زحمت کش وپر تلاشی هستند.از دستش هزاران هنر می بارد.اما او هم مثل هزاران انسان گمنام در کنار ما زندگی می کند.ماهم بیشتر بی تفاوت وجود چنین انسانهای باسلیقه و علاقه مند را در کنارمان نمی بینیم.دوست داشتم.یک زمان زیاد بتوانم ب...